در بخشي از مقدمه ديوان حافظ چنین میخوانیم ...
لبل بنوا
سازي
حافظ بغزل گوئي
ديوان حافظ
حاوي مقدمه ـ شرح عمومي تمام لغات ـ
ترجمة ساده و روان حافظانههاي عربي ـ
و گزينش مصرعي عاشقانه بعنوان نام هر غزل
اهتمام:
عبدالعظيم صاعدي
عبدالوهاب خواجه نوري
حافظ از زبان حافظ
هنر در ايران به اقتضاي تاريخ سياسي - مذهبي گذشتة كشورمان، هنري عام
نبوده است. ممنوعيّت از پرداختن به اَشكالي از هنر در تاريخ گذشتة ايران،
باعث تبلور و تجلّي آن هنرها در بافت و اندام هنر شعر شده است. به تعبير
ديگر، عصاره و چكيدة هنر در ايرانزمين جز شعر نيست. شعر در زبان پارسي هنري
است كه از ادغام روحاني و دلپسند چندين هنر متولّد شده است و چون تا قبل
از قيام مشروطه، رمان و قصّه نيز رخنهاي در ميان مردم نداشته و همچنين
اين سرزمين از بهرهگيري و استفاده از هرگونه وسايل ارتباط جمعي تقريباً
محروم بوده است ، از اين رو ميتوان گفت تنها آموزگار و مربّي راستين و
معتبر عموم مردم، عنصري جز شعر نبوده است. طبقات مختلف و آحاد مردم، تنها
با خواندن و تماس با شعر، از نوع اعتقاد پيشينيان خود و نحوة زندگي و
خصوصيّات روحي آنها و ساير مردم در ديگر نقاط اين مرز و بوم باخبر و مطلع
ميگشتند.
در جوّ چنين فرهنگ مدغم و معصومي كه مردم حرفها، ايدهها، و آرزوهاي خود را
تنها از زبان يك هنر (شعر) ميشنوند و آنچه را هم ميشنوند به دليل آميختگي
با لطافتهاي هنر، حقيقت ميشمرند، بيشبهه، مسؤوليّت شاعر كه شعرش آميزهاي
از هنرهاي نقاشي، مجسمهسازي، معماري و موسيقي است، بسيار سنگين و معظّم
جلوه ميكند. و در حقيقت اين تنها شاعر است كه بهجاي تمام هنرمندان ديگر
در صحنة جامعه رخ مينمايد تا آيا در چنان مقام شامخ و رفيعي، حاصل هنرش
(شعر) را عرصة بازتاب كدام اعتقاد روشن يا باور تيره قرار دهد و خيل مشتاقان
هنر را با خود به كدام فرود و فراز معنوي كشانده و به كدام برزخ، بهشت يا
دوزخ رهنمون سازد.
در سرزميني كه شعر آينه تمام هنرهاست، هيچ مورّخ، فيلسوف، جامعهشناس، و
حتّي دانشمندي بدون استمداد از شعرا توفيق نخواهد يافت گزارشي صحيح از
اوضاع تاريخي، اجتماعي، علمي و جلوههاي معنوي و مادّي مردم را به ثبت
رسانده و بهطور كامل، حقّ مطلب را ادا نموده از عهدة آن برآيد.
ادراك اين نكته و بذل توجه به چنين مهمّي، مسؤوليّت خطير شاعران را در
اين خطّه، پررنگتر به آنان گوشزد ميكند و شاعر را هر لحظه بيش از پيش، به
راست كرداري و درست گفتاري موظّف ميسازد.
انسان به دليل فطرت توحيدي خويش، خواستار و خريدار هنر است و همچنانكه
آمد، در اقليمي كه تنها هنر قابل عرضه براي اكثر طبقات آن، جز «كلام»
وسيلهاي ديگر نيست، شاعر بايد بداند مردمش را به كدام سمت و سو فرا ميخواند
و تشنگان طبيعي هنر را به سراب ميكشاند و يا بر سر آب.
در چنين اقليمي، شاعر حقّاً بايد اين نكته مهم را مدّ نظر داشته باشد كه:
شعر را مقصود گر آدمگري است شاعري هم شيوة پيغمبري است
و به اعتبار همين عقيده، شاعر بايد همچون پيامبران، نخست خويش را بپيرايد و
سپس در صدد پالايش خلق برآيد. چرا كه جوهره و اساس كار هر هنرمند «الهام»
است كه همان سايه و مينياتور مايههاي «وحي» در پيامبران است. و هنرمند تا
آنگاه كه نيروي «الهام» را با كژرويها در خود تباه و ضايع نكرده، حرفش
قابل تعمّق و كلامش شايستة عمل است. چنين هنرمندي صادق است و گفتار و
نظرش را چون اقوال پيامبران درباره خودش و ديگران ميتوان به آساني
پذيرفت.
با ارايه توضيح فوق اكنون براي شناخت شاعري با اين شاكله و وصف، يعني
«حافظ» به هموارترين راه يعني اتّكا به قول خودش در معرّفي خودش متوسّل
ميشويم: كه اين راه، كوتاهترين راه شناخت واقعي هنرمندي چون اوست؛
هنرمندي رهرو طريق انبياء كه با صراحت، خويش را چنين توصيف ميكند:... |