در بخشي از مجموعه نام ديگر زمين چنین
میخوانیم ...
(نماز... وقتي در ما ميشكفد)
مقدمه
دلنشينترين زمزمهاي كه لبهاي عاشقان را متبرّك ميسازد و پرشورترين نغمهاي كه ميان خاك و افلاك پيوند و پيوستگي ميآفريند نماز است. لحظه نماز، برداشتن فاصله ميان آسمان و زمين است و همسايه ساختن انسان و فرشته.
نماز، نابترين شعر هستي است. سرودي است كه همة ذرّهها ميشناسند و موسيقي شكوهمندي است كه همة برگها، همة نسيمهاي رهگذر و همة دهانهاي خاموش و گويا ميسرايند.
آنكه نماز را نميشناسد با زيبايي مأنوس نيست. آنكه نماز نميخواند برگي است كه از شاخه جدا افتاده است. برگي كه پائيز پژمردن را تجربه خواهد كرد و له شدن در زير گام حادثهها را.
همه چيز براي نماز است؛ طلوع يكصد و بيست و چهار هزار خورشيد بر آسمان رسالت، برافراشته شدن ستونهاي كعبه، شهادت همة شهيدان و...
و مگر كربلا، كعبهاي جز نماز دارد؟ اگر كعبة حسين(ع)، كربلاست، كعبة كربلا، نمازست يعني همة ستارگان شهيد بر منظومة نماز ميچرخيدند و همة خونها به شوق باروري درخت نماز به ضيافت شمشيرها ميرفتند.
نماز قلّة همة عبادتهاست. آنچنان عظيم و بزرگ است كه ديگر عبادتها بيآن روح و معنا نمييابند. آنقدر بزرگ و پرارج است كه آخرين و برترين خواستة انبياست؛ والاترين وصيّت لقمان(ع) و برترين خواستة ابراهيم(ع) در هنگامة نيايش جز پرداختن به نماز و آرزوي نسلي نمازگزار چيز ديگر نيست.
اگر چنين است چرا توانها و قلمها در تعظيم و تجليل و گسترش فرهنگ نماز، بسيج نشوند، چرا دفتر شعر شاعران بينشان از اين زيبايي باشد.
پيش از اين در سه دفتر سرچشمة اميد، در قلمرو راز و نافلة باغ، همگان را صلاي عام زديم كه بياييد و قافلة شعرتان را از كنار، نماز ساده و بيتفاوت عبور ندهيد. بگذاريد قلم نيز به «سجدهاي» در اين آستانه تن سپارد. بسياري كه دلهاي نمازگزار و جانهاي عاشق داشتند پس از اين «اذان»، بينمازي را تن نسپردند و سه دفتر مذكور را به سرودههاي زيبايشان آراستند.
آنچه پيش روي شماست محصول ارادهاي سترگ است. شاعري كه به چند سروده بسنده نكرد و حاصل سالها سرايش در اين زمينه را به صورت دفتري به اين باغ سبز و روحافزا گشود.
عبدالعظيم صاعدي در شعر دو دهة اخير نامي آشناست. شاعري است كه سرودههاي سپيدش را همة كساني كه با شعر امروز همراهند ميشناسند. صاعدي شاعر لحظههاي صميمي خويش و صميمّت لحظههاي شاعرانه است. او را به سرودههايي كه يكسر به اهل بيت آفتاب اختصاص دارد، ميشناسيم. توان شاعرانهاش را تنها مصروف شعر مذهبي ساخته و جز اين سرودن را هرگز روا نداشته است. جز شعر، نثر صاعدي نيز نثري پخته و زيبا و روان است. مقدمة ايشان بر «تماشاگه راز» استاد شهيد مطهري گواه اين ادّعاست.
در همينجا با سپاس از استاد عبدالعظيم صاعدي، ديگربار همة قلمها و انديشههارا به سرودن و نوشتن و تنفّس در اين قلمرو روشن و شكوهمند و الهي فرا ميخوانيم.
دكتر محمدرضا سنگري
تابستان 1371
================
حرير روشن خطاب
جهان و
چاهي ريشه در ارتعاش.
انسان و
ظلمتي منتشر.
در عرصه سوداي آسمان
خورشيد
واسطة مأيوسي بود
چشم
به لبخند تاريكترين مشتري دوخته.
و ماه
پرسهگردي پريشان
كه جاي نور
نفرين
نثار خاك ميكرد.
آه...
اگر حرير روشن «اقراء»
اندامي نمييافت.
و نماز
نياز نميگشت.
كنارت يادت
نمازم
چقدر مهتابي بود
و بر پلههاي مهتاب
چقدر درويش!
چه بيتشويش
راهسپار خدا بودم!
كنار يادت
آه،
كجا
كجا بودم؟
|