در بخشي از مجموعه:
سلام بر بعثت چنین میخوانیم ...
خط
زندگی
بودن
عمر
آن
خط منکسر
ساده لوحی ست ر این
خط قدمی بی تعجیل
روی این خط- من
کارهائی هست
که باید بکنم
مثلا:
دیدن آن
برگ
ویا آن گنجشک
خوردن کاسه ای از
چشمه صبح
خواندن یک ورق از
دفتر شب
رفتن خانه دوست
بایدم جنبیدن
کارهایی هست
طول هریکبه درازای
هزاران خط و حظ.
بجاي مقدمه
شعر من رنگين نيست
رنگ آن يكرنگيست
در كوير شعرم
اثر از قامت شماشدوش و رعنا نيست
ياكه از گيس و تن دختر همسايه خبر
رنگ آن
زردي مهلك ترس
سبزي دائمي آزاديست
نه كه عنابيِ لبهاي زن و ديدة زنگاري او
عمق شعرم
آن شياريستكه بر صورت هر رنجبر است
اوجآن
جانگزا قهقهة بيخبران
يعني آن
سوي سپهر
شعر من رنگين نيست
چونكه انگيزة آن
بيكران هستي حق
همه از رنگ رهاست.
|