|
|
روزنامه ی اطلاعات
صفحه 6- وادی ادبیات
پنجشنبه 26 آبان 1384/ 14 شوال 1426/ 17 نوامبر 2005/ شماره 23494/
|
|
شعر چه باشد؟!
نویسنده: شکور لطفی
محله بزرگ ما
عبدالعظیم
صاعدی دوست و آشنا فراوان دارد، هم ازجرگه ی ادبا و عرفا و اهل فلسفه و هم بیرون از
این محدوده؛ و من هم یک و کوچکی در این بیرون از محدوده که از شعر او می نویسد.
سابقه ی آشنایی ام با او از آن هنگام است که با هم با ص و ع آشنا شدیم؛ یعنی
روزگاری که اثر مکتوبش مشق هایش بود و بس. که آن ها را هم برای خط زدن آموزگار می
نوشت، نه برای خواندن من. بعدها هم از کارهایی که به نثر داشت بیش تر استفاده کردم،
نه که شعرهایش را نخوانم؛ نه! می خواندم و می خوانم، اما خواننده شعر یعنی همان
مخاطب. همچون شاعر، حالی دارد، و اهل قال را، هم چون من، چه به شعر! آن هم شعر
معاصر، شعر سپید و خاصه شعر سپید مذهبی که صاعدی هم چنان که می دانیم از نخستین
پیشگامان آن است.
از «آن روزهای خوب، آن روزهای سالم سرشار»، روزگار سرهای از ته تراشیده، رویقه ای
سپید بر روی کت، دستمال و لیوان، نوشتن مشق در نور لامپا و گردسوز، نیم قرن گذشت!
به تندی آذرخش و آن چه با ماست، اکنون خاطره است و خاطره. چه خوب که ذهن غماز ما،
سختی های آن روزگار را که بسیار هم بود و بدی ها را ، اگر بود، از لوحه ی روشن خود
زدوده است و هرچه تصویر بر این پرده می افتد، زیبا، شفاف، روشن، رنگین، سبک و دوست
داشتنی است.
درچنان روزگاری که کوره سواد، اسباب نوکری دولت شمرده می شد و رسیدن به باریکه ی
آب، هیچ کس از ما نمی پرسید:«چه کاره خواهید شد؟»؛ نه در موضوع انشا و نه برابر
میکرفن رادیو یا تلویزیون. چون که نبود! اگر این پرسش از بچه های محله بزرگ ما می
شد، نمی دانم در چنان فضایی، کسانی چون صاعدی، محمود حکیمی، عبدالکریم حاج فرج
(سروش)، غلامعلی حداد عادل و ... چه پاسخی می دادند و اگر امروز از آن ها بپرسیم که
«چه کاره اید؟» چه جوابی می دهند؟
همه می دانیم که با تمام فرهنگ دوستی های جامعه دانش پرورمان، هنوز هم پژوهشگری،
نویسندگی، شاعری، حتی فیلمسازی و مثلاً کارگردانی نمایش، و... خیلی خیلی هم در عرف
و رسم جاری، شغل شمرده نمی شود، برای همین، صاعدی شاعر، باید نویسندگی، روزنامه
نگاری، ناشری، معلمی و کشاورزی راهم، هم چون بیش تر اهالی قلم در جوار فعالیت هایش
منظور می داشت و شعر هم می ساخت. البته این میراثی است ارزشمند از پیشینیان برای
ادیبان، هنرمندان، محققان و دانشمندان، میراثی ارزشمند و راهگشا از دهقان توس، شیخ
گل کار شیراز، شمس قلندر تبریز، حجت الحق آواره یمگان، حلاج دار بر دوش، شیخ الرییس
کوچ رو، تاملای جوکار سبزه وار و علامه های روزگار م*2
و نویسندگانی که ابن مشغله اند و ابوالمشاغل! در آن روزها، عبدالعظیم تهرانی.
تهرانی تبار در محله های الحاقی مرکز شهر
*3
و فضاهای تحصیلی آن
مناطق مشغول تحصیل بود، و چه بسا، رشد و زندگی درچنان محیطی، به گمانم در پویاتر
شدنش کم تأثیر نبود. در مقایسه با بومی هایی که هویتی برای خود قائلند و ضرورتی
برای مطرح ساختن و نشان دادن خود نمی بینند، مهاجران برای تثبیت موقعیت شان و کسب
امتیاز از جامعه مهاجر پذیر کوشاترند، و انگیزه برطرف کردن تفاوت از طرف مهاجران نه
تنها درمیان بزرگ ترها موجب رقابت در زمینه های مختلف با بومی ها بود، بلکه به دلیل
عدم فعالیت در زمینه های هنری دیگر، محکم ترین دلیل رقابت میان بچه ها و کلاس ها در
تنها هنر نوجوانان آن روزها یعنی شعر و مشاعره بود. و توفیق در مشاعره یکی از راه
های مطرح شدن و کسب امتیاز میان همشاگردی های بومی و مهاجر بود که صاعدی بومی هم از
پاهای ثابت در این فعالیت، چه در محل تحصیل و چه خارج از آن، شمرده می شد. و شاید
جذابیت همان تکاپوها شالوده ای بودکه تعداد بیش تری از بچه های محله بزرگ ما، جذب
دانش و هنر شوند. و عبدالعظیم، فعالیتش را منسجم و هدفمند از همان مراحل آغاز نمود
و ادامه داد. این هدفمندی بعدها، هم به لحاظ مضمون و محتوای کارهایش مؤثربود و هم
از جهت گزیدن قالب برای آثارش. صاعدی جوان حالا آموزگاری روزمزد است که از محل
دستمزد اندکش عمده کتابهای منتشر شده درزمینه ی شعر و ادب معاصر را، یک جا و به
صورت اقساط برای مطالعه ی غیر درسی می خرد و این خود نشانه ی راسخ از عزم برنامه
ریزی شده اوست. او در زمانه ای که شعر معاصر را در حد جیغ بنفش معرفی می کردند، به
سرودن شعر سپید مذهبی پرداخت و به قوام بخشیدن شعر مذهبی در این قالب اصرار ورزید؛
چرا که معتقد است زبان شاعر باید با هر اعتقادی مناسب با زمان شاعر باشد و شعرسپید،
زبان شاعر امروز است.
تقدم در کارهای صاعدی، با شعر نیست. «آن جا که خدا را می توان یافت» اولین اثر
منتشر شده اش، قصه ای است سالکانه. در کار شعر هم او اهل نفی وزن و قافیه و تاختن
به کهن سرایان و نظم گذشته نیست؛ بنابرمحتوا، قالب گزینی می کند و به شیوه ی نو
افلاطونیان و روش صدرالمتألهین و شیخ محمود شبستری و ملّاهادی سبزواری که تلاش
درآشتی دادن افلاطون و ارسطو، فارابی و غزالی، بوعلی و سهروردی، ابن رشد و محی
الدین داشته اند، برای پیوند و آشتی دادن شعر سپید با مذهب طی سال ها، تلاش می کند
و هم چنان با شناخت کامل و استفاده از این قالب در صورت تناسب با محتوا، قالب های
دیگر را رد نمی کند و به روح شعر ارج می نهد.
او چون شاعر است، ارزش شعر و قدر شاعر را می شناسد و متوجه است که آفرینش حتی یک
بیت شعر خوب هم نیز به درک درست، بینش عمیق، استعداد خارق العاده و عشق سرشار نیاز
دارد و این که «شعر زاده ی یک تأثّر آنی نیست و محصول کشمکشی درونی و دیرپاست»*4
را به خوبی باور دارد.
چنین بینش و قضاوتی، پدید آمده از تجاربی است که جوان های شعرخوان چهاردهه پیش
داشته اند. سال هایی که شاعران، منتقد هم بودند و پوست از سر هم می کندند. نوگو و
نوسرا، با کهن پرداز و کهن سرا هم برایشان تفاوتی نداشت. شاملو را با شهریار،
رویایی را با قاآنی و وصال، اخوان ثالث را با ناصر خسرو، آزاد و رحمانی را با دقیقی
و منوچهری، و... کنار هم به چلیپا می بستند یا به دار می آویختند؛ گاهی هر کدام
منبر و تریبونی ویژه داشتند و زمانی هم از یک رسانه و به نوبت برای تاختن به هم
وسیله می ساختند و «ره افسانه هم می زدند!» در چنین اوضاعی، هوشمندانی چون صاعدی،
فارغ از منازعات، بار خود را می بستند و راه خود را می رفتند و ازهمین مباحثات
مجادله گونه، استنباط و استنتاج لازم را برای درک دقایق و کشف حقایق برای کمال بخشی
به کار و راه خود می نمودند.
به گمانم همان زمان هم عبدالعظیم پی بردکه بسیاری از شاعران ما، اشراقی اند و درپی
نور، صبح، روشنایی، نکویی و انسانیت؛ اما به تابعیت از سنت ستیزان دیرگریز و
سردمدار
*5، جرأت و شجاعت بر قلم راندن باورهایشان را ندارند. او
این را از فریاد آی آدم ها، یک دست بی صدا ست، صبح پیدا شده از آن طرف از اکو...
نیما درمی یابد و نیز از سروده های شاملو، آتشی، رویایی، زهری، سهراب، نصرت، فروغ،
آزاد، اخوان، براهنی، اسماعیل شاهرودی و احمدرضا احمدی.
صاعدی با مطالعه اندیشمندانه آثار دیگران و پی گیری جریان هایی که در شعر معاصر پیش
می آید، نه به شعر که به باورهای خود و طرح آن ها در قالبی متناسب با نیاز زمانه
فکر می کند. با پی بردن به مکنونات اشراقی شاعران زمانه، شجاعت ذاتی اش را بروز می
دهد و می سراید:
/آن زمان./که عطرها/که آب و آفتاب راعاشقانه دوست داشتم./تو را نداشتم!/
شاعر، مخاطبش را می شناسد و می داند که خواننده ی شعر امروز، با قالب های بیانی
شاعران آشنایند و دست کم تعاریفی از این دست را از شعرا خوانده اند: «شعر منثور یا
سپید ... شعری است که می کوشد موسیقی بیرونی شعر را به یک سو نهد و چندان از موسیقی
معنوی و گاه موسیقی کناری کمک بگیرد که شعف خود را. از لحاظ نداشتن وزن بیرونی
جبران کند.»*6
یا:
«[در شعر سپید] همه چیز می باید در تعادلی بسیار دقیق با ضوابطی که در عین حال
کاملاً خلق الساعه است، قابل انطباق باشد.»
و:
«... شعر سپید در همان حالی که به وجود می آید، معیارهای سنجش خود را هم به دست
می دهد.»
صاعدی با این آگاهی ها و با این دانش که دوره تظاهر به سیاست و فلسفه، آن هم در شعر
سپری گشته، راه خود رامی رود و می سراید:
«شیعه ای ، های/ هلا/مثل زهرا/آب باش/آب!/راه و رفتن را،/پا / و رسیدن را/ روح.»
روح جاری گشتن را صاعدی، از این سرچشمه ی همه ی چشمه ها می آموزد تا جاری گردد، چرا
که او رسیده است به این که:
«نیست،/مرداب/مگر آب به خواب!...»
با چنین جاری گشتنی، دیگر بیم از فنا نیست؛ حکایت قطره است با دریا یا خورشید، به
آسمان بازگشتن، یا به دریا پیوستن، جاودانگی و توانمندی با بشارتی این چنین:
«اینک مرگ/کرکس علامت سؤال ها/بر شانه روح/و زمین لرزه در خانه ی تن نیست،/عاشورا
با ماست/و مرگ/چه آواز خوشی دارد،/آواز زندگی!»
او دوری و نزدیکی به خدا را، همسان با دوری و نزدیک به انسان می بیند:
/نازنین/این سان مهرورزی را چه نامی است؟/و چه زیبا چه رواست قهرت/گاه که سایه
خطا/دزدانه در اندیشه می خزد/و گامکی از خدا و انسان دورم می سازد./
در تاریخ ادبیات ما، محقّقان عرصه ی شعر وشاعری، تعداد شاعرانی را که تمام شاعر
بشمارند و کارشان را صحه گذارند، به شماره ی انگشتان دو دست محاسبه کرده اند. گاهی
معروفیت یک شاعر به سبب قصیده یا ترجیع بند، یا غزل و حتی رباعی و دوبیتی های
معدودی است که سروده است و بقیه ی آثارش را ضعیف شمرده اند. می گویند که «کمتر شاعر
بزرگی در روزگار ما می تواند بیش از ده شعر ناب از خود به یادگار بگذارد...» *7 حکیم عمر خیّام ریاضی دان، به لحاظ سرودن معدودی رباعی، به
شاعری شهره تر است تا به فیلسوفی و حکمت!
صاعدی هم یکی از شاعران زمانه ی ماست و برای من، هم به عنوان یک محقق، هم به عنوان
شاعر، و هم به عنوان انسانی واجد ویژگی های عرفانی، قابل احترام است. با مسیرخاصی
که او گزیده است(به اوج بردن شعر سپید مذهبی) بی تردید آثارش در تاریخ ادبیات پربار
و کم نظیر ایران به یادگار خواهد ماند و خوشا به احوال شاعرانی که معشوقه هایشان
جاودانه با آن هایند وآن چنان که در شعر صاعدی می خوانیم به جهت معصومیت همگی خانم
اند، آقایند:
«امشب،/به لولی عشق که در تمام عطرهایش/همسایه ی من است/خواهم گفت:/و یقین را
فردا/در زمین و/بر آسمان/ کسی نیست که نداند/آن سان که آبی، آبی است،/تو آقایی
آقا.»
و یا:
/با گیسوان بلند و بافته/بانوی من!/خانم!/وقتی که پاک و مجلل/کلام الله را/در سجاده
به تلاوت می نشینی/من خدا را/از کدام کلامش دریابم؟/ از تو؟/یا قرآن؟/
در این مجال اندک، از من، که گزینه ای نه مناسب بود برای پرداختن به این کار، بیش
از این برنمی آید. امید که اگر ناوارد است، نا اهل و نامحرم نبوده باشد. در پایان
از زبان برادرم عبدالعظیم، مشتاقانه و آرزومند می گویم:
/از شکاف های سکوت،/آوازم ده!/ تا سپیده را/ در عریانی کلامت ببوسم.»
پاورقي ها
- -اشاره است به کلام مولانا:
شعر چه باشد بر من، تا کهزآن لاف زنم
هست مرا فن دگر، غیر فنون شعرا
شعر چو ابری سیه، من پس آن پرده، چو مه
ابر سیه را تو مخوان، ماه منور به سما
- بزرگوار بی بدیلی چون علّامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان که طبق
نوشته خود
سال ها از عمرش را ضمن تحصیل و تدریس، صرف آبادانی زمین مزروعی ارثیه ی پدری
نمود.بازگشت
- اگر در نقشه ی تهران دهه 30 شمسی، دو نیم خط فرضی عمود بر هم رو به
جنوب و خاور، از مبداء میدان بهارستان، رسم شود، یک پارچه از تهران، میان این
دو نیم خط قرار می گیرد که طی چند دهه محل سکونت، زندگی، تولد و رشد بسیاری از
مشاهیر معاصر بوده است، از جمله اندیشمندانی هم چون علامه جعفری، شهید مطهری،
آیت الله کاشانی، خاندان قمشه ای، و... هنرمندانی هم چون استاد لرزاده،
ورزشکارانی هم چون توفیق جهانبخت، برادران زندی، محمد علی فردین، پرویز جلایر،
پرویز قلیچ خانی، علی پروین و...بازگشت
- تورج رهنما، شعر رهایی است؛ مقدمه ی کتاب، ققنوس، 1377بازگشت
- در بحبوحه اباحه گری های سیاسی، مرامی نفی دین و سنت و ترویج تجدد خام و بی
انسجام، بسیاری از اهل قلم، سیاست زده شده بودند و به تبعیت از سرمد دارانشان،
با تراشیدن ریش، تبدیل لباس و تظاهر به تجدد، خود را به این گروه و آن دسته می
چسبانده اند، اما اعتقادات دینی ملی ایشان در کنش ها و گفتار و نوشتارشان
نمودار می شد. به عنوان نمونه به ان چه که مرحوم حسن قائمیان در مورد صادق
هدایت در کتاب ظهور و علایم نوشته است و به شرح حال ادیبانی همچون جلال آل احمد
یامردان سیاسی هم چون احسان طبری می توان مراجعه کرد.بازگشت
- دکتر شفیعی کدکنی. شعر فارسی بعد از مشروطیت تا سقوط سلطنت. تهران. توس.
1379. ص 138بازگشت
- شاملو- احمد. به نقل از «از نیما تا روزگار ما» آریانپور یحی. تهران
زوار .چاپ دوم. 1376.ص 623و624بازگشت
|
|
|
|
|
هیچ دردی
بی تسکین
هیچ سنگی
بی آواز
وهیچ لحظه ای
بدون معجزه نیست
گاه
که به عشق ایمان داری
۞۞۞
به ارتفاع بیدار عشق
آویخته ام تا انسان
از خواب اعماق
برخیزد
وخویش را
تا بی نهایت خدا
باورکند
|
|
|
|