گری
از همه مدعیان را می گیرد.
گواه مختصر این گفته را از هر کتابی
که پیرامون تاریخ ادبیات عرب نوشته شده است می توان سراغ گرفت، هر کتابی بر این
نمط، آنجا که پای تطبیق به میان آمده اقرار صریح بر تاثیر ادب و فرهنگ و هنر عرب از
فرهنگ و ادب ایران دارد. پروفسور هامیلتون راسکین کیب آنجا که می خواهد بنیاد
ادبیات عرب را بنماید، لزوم این اعتراف را حس می کند لذا می نویسد:
«گسترش ادبیات عرب در سایه فعالیتهای
ایرانیان بود» و با تاکید اعلام می کند که : «کمک عمده ایران، کمک ادبی و علمی و ی
فلسفی نبود بلکه روحیه هنرمندانه و ذوق طبیعی و قدرت تشبیه ایرانیان بود که
زیباترین و عالیترین بیان خود را در جنبش اسلام پیدا کرد.»
و این بیراه نیست. چرا که عشق
فرهیختگان ایرانی به اسلام قوه ای بزرگ بود. قوه ای که با اتکاء به ان «روزبه»
ایرانی الاصل ملقب به ابن مقفع –
با وجود زندگی کوتاه 36 ساله خویش فرهیختگی فرهنگی را برای جامعه به ودیعت گذاشت.
«سیبویه فارسی» صرف و نحو زبانشان را جهت بخشید و «ابونواس» شاعر ایرانی الاصل یکی
از قلل افتخارآمیز شعر عرب گردید ... و این بیگان هیچ ذهن ادب دوستی نیست که در طول
سده های بسیار: عصار اندیشه و تفکر اسلامی در جای جای ادبیات فارسی نه تنها بی
پشتوانه نماند، بلکه آنچنان زاویه های نوری، از سوی فرزانگان ادب، بسویش گشوده شد
که می شود گفت سطر سطر کتب ادبی مان را جانمایه عشق و عرفان و اندیشه اسلامی
انباشته است.
این توجه و توسل ادب فارسی به تفکر
اسلام و قرآن –
غیر از علت عشق به آئین محمدی- دلایل چندی دارد، عمده ترینش همانا مبارزه ای فکری
با سلطه جویانِ «کشور گشائی» بود که با بینشهائی بَدَوی از هستی ، با آئین و فرهنگی
منحط و غیر مدنی، و مخصوصاً ، با اندیشه هایی خلاف تفکرات اسلام بر کشورمان هر از
چند گاه استیلا می یافتند.
آنجا بود که «حرمتها»
را «مکنت» عیار می شد و «حکمت» ها در «عسرت» می ماند. و در چنین افقی پرنده عقل ب
بالهای زخمی پروازی کودن را پیش رو می دید، که تنها به بال عشق پریدن، جرئت نفس شکن
در پرنده می آفرید.
... و چنین شد؛ شاید، که «حافظ» آفاق
عشق را به «عرش» نزدیک کرد و «مولانا» جذبه عشق را در بازار رقصاند ، و چنین شد
شاید، که مثنوی زبان حدیث و مقولات مذهبی شد و رایحه معنویت را تا کوچه های پرپیچ و
مه آلوده آینده منتشر ساخت... و چنین شد شاید، که «عطار» هدهد عشق را پرواز داد و
«سنائی» فریاد بلند عرفانش را «عشق» کرد.
... و امروز با اینکه ما وارثان خلف
این پشتوان بزرگ عشق و کمال هستیم و تا ابدیت زمین، معنویت اسلامی مان را تنها حجت
توانند بود ولی در هیچ دوره ای، هیچ هنرمند مسلمانی و هیچ شاعری نباید این حس عمیق
عاشقانه را از سینه خالی کند، عشق به حدیث و قرآن و ائمه معصومین را.
شاعر امروز باید بداند اگرچه در سلطه
«کشورگشایی» محبوس نیستیم ولی سالوس جهانی هم با زیور فریب، از دلها و جانها انحراف
می طلبد. امروز دشمنان ما سلطهگران
بهجان
و مال نیستند، سوداگران فرهنگ ابتذال اند. سلطه جویان جهانی اندیشه هایند... و
اینان –
هرچند نه در ظاهر –
باطناً منادی الحادند.
پس چنین است که باید پرچم «شعر شیعی»
را بر کران تا کران خاک بیفرازیم و در اینجاست که لزوم شناخت شعر شیعی کاملاً احساس
می شود.
شعر شیعی، سرود خشم است، ترانه مهر
است، خیالبافی نیست. آب خروشان زندگی در آن جریان دارد، اگر مدح است مدح زیبایی
است، مدح لطافت های عروج است. شاعر شیعی تجلی تمام زیباییهای بی منتها را در رهبران
راستین این مرام می داند و تمامی اسماء حسنای خداوند را متجلی در ذوات مقدس راد
مردان و پیشقراولان مکتبش!
بی شک مدح امام معصوم بسان مداحی
برای قدرتمندان زورگو نیست، چه –
امام معصوم مظهر تمام زیبائیهاست و کمالات در نفس مقدسش تا مرز بی انتها تاخته و
عشق و مهر در سلولهای قدسی اش آشیان دارد، پس مدح او مدح خداست.
و از همین روست که از پس غبار ریزش
قرنها در اقیانوس زمان هنوز از هر بیت و مصرع چنین شعری طراوت حیات هویدا و شکوف
است، چرا که شاعران آل محمد به وصف حیات قلم زده اند، به وصف بزرگوارانی که افلاک و
کائنات آفزیده، طفیل وجود ایشان است. شعر شیعی ریشه در تاریخ اسلام دارد. ریشه در
بعثت- در غدیر، در فدک، در عاشورا، و در ... قرآن ، در کلام خدا.
شعر شیعی پیوند خورده با لحظات و
روزهای اصحاب راستین رسول خدا و یاران با وفای علی، امیر المومنین و پایمردترین
انسانها در عاشورای حسینی است.
شعر شیعی نشأت گرفته از کوچکترین
رفتار و ظریف ترین حرکت اهل بیت پیامبر اکرم در تمام امور و شئون فردی و اجتماعی
آنهاست.
شعر شیعی شناسنامه علوّ شأن چهارده
انسانی است که تاریخ حتی کوچکترثن حرکتی که دال بر نزول ایشان از مقام والای انسانی
باشد برای لحظه ای به ثبت نتوانسته تا برساند چرا که به اعتقاد شیعه، اینان ، تنه
جانشینان خدا در زمین و یگانه منادیان حق و عدالت برای انسانها در این خاکدانند.
شعرشیعی به ثبت رساننده لحظه لحظه
تاریخ واقعی اسلام است.
به عبارتی دیگر شعر شیعی را می توان
صادق ترین مورخ پانزده قرن تاریخ اسلام دانست و با تکیه بر بیت بیت آن پیچاپیچ این
تاریخ پرحادثه و متعالی را تحقیق و بررسی نمود.
جغرافیای شعر شیعی از اندلس تا شبه
قاره هند و سرزمین ایران و مصر و عربستان را در بر می گیرد.
اما باید اظهار داشت که چندی است
رکود بر عرص حماسهزای
شعر شیعه حاکم شده و حتی در قالبهای کهن نیز قوت آن به ضعف بدل گشته و امروزه بر
ماست تا دیگر بار قد برافرازیم و توسن سخن را در ستایش آن عصمت پیشگان به کمند
قوافی چابک مهار کنیم، اما نه مهار، که همگام با آن بتازیم و لحظه ای تا رسیدن به
بلندای این قاف آرام نمانیم.
و علاوه بر غنا بخشیدن به شعر کهن-
در ستودن این بلند پایگان گیتی –
به بهره گیری از قالبهای نوین شعر و بکار گرفتن تشبیهات تازه همت گماریم و خارج از
بند قوافی و قالبهای عروضی نیز کلمات را در ستایش این ترانه های موزون هستی هموار
سازیم، و کمالات آنان را عرصه دار فرهنگ ادبی حاضر گردانیم.
اما این دفتر را، - که مجموعه ای است
در وصف فاطمه زهرا، عطرآگین، ریحانه آل محمد و مادر عصمت پیشگان تاریخ ساز -
ویژگیهای چندی است که به کوتاه سخن بر می شماریم.
شاید بتوان گفت، مجموعه ای از شعر
نوین در وصف بزرگواران و پیشوایان مقدس مکتب تشیع تا کنون اینچنین گرد نیامده باشد.
از این رو این دفتر بخوبی میتواند
راهگشای نوپردازان در تدوین دفترهایی این چنین و به از این باشد!
شاعر این دفتر- «عبدالعظیم صاعدی»
یکی از هنرمندانی است که شعرش را چون سینه اش، عشق به خاندان معصومین انباشته است.
شاعری که در سالهای قبل از انقلاب اولین و دومین دفتر شعرش را بنام «سلام بر بعثت»
و «غنچه های سرخ سجود» بدست چاپ سپرد. و حال نیز پرجذبه تر و عاشقانه تر برای
معصومین می سراید ... و امیدش اینکه آخرین شعرش نیز برای ائمه معصومین باشد. چراکه
عاشقانه دریافته است که در این فضای عارفانه و توحید بخش، خفاشان را هوای پریدن
نیست.
صاعدی در آنجا که از وسعت مقام معصوم
سخن می آغازد و از کم و کیف وجودی ایشان سخن می گوید با او چنین می خوانیم:
تو از فرازها فراتر
از ارتفاع عشق
بر من
و وسعت جهان می تابی
و تابیدنت نام دیگر معجزه است.
شاعر در بسیاری عباراتش مفاهیم و
عباراتی را رقم زده که از اعتقادات وباورهای شیعه است، مثلاً چه زیبا مراسم ذکر
مصیبت را در قالب فضایی نوین در بند کلام می کشد آنجا که می گوید:
از مجلس عزای تو باز می گردم
آرام
رها
خشنود
با چشمانی که در پرده های اشک تر
دیده
ترا که عصمت
ایمان
و ایثاری
...
...
در مطلعی شاعر این باور راستین
–
یعنی محبت به اهل بیت علیهم الاسلام را بر خواننده بازگو می کند، که:
اجر رسالتم
اگر چه گفت محمد
محبت به فاطمه است.
از جور خصم
وصلت نداد عمرت
بهار را .
و یا این سخن پیامبر را که «فاطمه ام
ابیها» این سان بر ما می خواند:
با هراس آن مادر
که طفلش را به چنگ می چسبد
از دهانه چاه
دستم را بگاه و به بیگاه
می گیرد
از هر پرتگاه
فاطمه
فقط مادر رسول خدا نیست.
و در شعری بلند رسالت زن مسلمان-
حجاب و فلسفه زندگی اش را اینگونه عرضه می دارد:
با پیراهنی از ستاره و صبرو سرود
در اتاقت
این حجم بکر قداست
بیدار بنشین
و آواز شگفت خدا
- نام همیشه شکفته ی آن زن ر
–
بخاطر بسپار
در کنج اتاقت
این قاره ی امان
این کهکشان عشق
با پیراهنی از ستاره و صبر و سرود
بنشین!
و لطیفه دریاب
که تاریخ
با تکان دستهای تو بر گهواره است
گامی
اگر به آغاز انسان نزدیک می شود.
یکی دیگر از ویژگیهای اشعار، این
دفتر، تجلی طبیعت در جای جای آن است شاید شاعر با اعتقاد به این باور که تمامی
طبیعت به طفیل آل محمد آفریده شده اند این چنین طبیعت را به خدمت تشبیهاتش بکار می
گیرد، و شاید که روح لطیف او تجلی زیباییهای معنوی را در خرمی های طبیعت می یابد.
آنچنانکه: از ژرفای دیدگان زهرا در
بلور سپید سلوک به کبوترها آب می دهد، و غروب را یاری می کند، و شب را ، تا چادر
چروکش را صاف کند! شاعر در گوش سنگ و حافظه ی خلاء شعر می خواند و تیله های تگرگ ر
برای بچه های تابستان کنار می گذارد . آری او از ژرفنای دیدگان زهرا، و سفره سخای
طبیعت نقلهای آشنایی با خدا را بکام جان می ریزد. پای کوه را می بوسد، با صفای جوی
به رودخانه دست می دهد و در ضریح متبرک فصول سجده شکر می گزارد...
و به این ترتیب ویژگی دیگری در
کارهایش می آفریند و آن «تصویرگری و. فضا سازی» است.
تصویرهای زیبایی که شاعر در لابلای
عباراتش نقاشی می کند راستی خواننده را در همان فضایی که شاعر سیر می کند، سیر می
دهد.
مثالً ، این قطعه را ملاحظه کنیم:
در سینی سخاوت عشق
کامم
از نقلهای معطر عرفان
-
دیدگان تو
–
هماره شیرین است
راستی را
تلخی چیست؟
در کجاست؟
راستی آیا شیرینی از فضای آن لبریز
نشده، آیا نمی چشید شهد دیدگان زهرا را ؟
صاعدی خطابش به فاطمه ی زهرا ام
پیامش به جهان است.
پیامهایی که گاه خطابه می شوند:
نبض فیض زمین
چه منظم می زند
وقتی
بر مدار شفقت یادش
شناور می شوم
و خطابه هایی که زمانی پیامی اطمینان
بخش و اعتماد آمیز می گردد :
حجم آفتابی عصمت
وفریاد فراگیر «معصومه » ر
طنین هیچ طوفان
و پژواک هیچ رعد
هرگز
مضرّس نخواهد کرد.
و این نظرگاه همچنان جهانی می ماند.
با رنگهایی از صمیمیت، یگانگی و وحدت:
دستم را بگیر
تا ابر عشق
تمام حرفش را
ببارد
و زمین را از سنگینی گل
به سکون آرد.
صاعدی گاه با جهانی آنسوی منظومه
شمسی می آمیزد و چنین امر صعبی را به سهولت در سایه برکات یک نام به انجام می برد.
نامی که به عقیده وی منظومه ها نیز عاشقانه مسافر بر مدار آنند.
در گردش شبانهی
تسبیحم
راه شیری آسمان
آغاز می شود
و من میزبان منظومه هایی می شوم
تمام آشنا
منظومه هایی که عاشقانه مسافرند
بر مدار نام تو.
...
صاعدی به ریشه های طبیعت و اجتماع و
تلفیقشان شاعرانه می پردازد، منطق آب را بر همه هستی گواه می گیرد و همانگونه آفتاب
را که خار و خارسنگ و کوخ و کاخ نمی شناسد:
تو به مهریه خود
آب را می مانی
تا بلوغ همه سبزینه باغ
تن گل را قوتی
خاربن را قوت.
و بی شفاعت نام معصوم «زمین » ر
تنگتر از گور و «هستی» را هولناک تر از تنهایی مجسم می کند:
بی نام تو
یاد مرگ
توسنی ست وحشی
که سُمضریه های تندش
دشت عمر را
غباری ست غلیظ
شاعر می داند که تسبیح افکارش ر
باید «کوچه »ها بدست گیرند. لذا با «کوچه » ها گام می زند. و از کوچه تا ارتفاع
یگانگی، سهم فرازهای اجتماعی اوست:
اینک
خشت خشت شب کوچه های شهر
مرا
و نام ترا می شناسند
...
...
و طبیعت را رمز دستان گشاده دعا و
نیایش می بیند: و بدون نفی هرگونه جهدی جهت نیل به مقصود ، همچنان قضای الهی را گره
گشای امور هستی می داند.
گرچه فواره صفت دست نیایش دارم
باز مقصود خود از دست قضا می جویم
شاعری که بودن را ، این چنین جسته
است، خلوتش را نیز رو به قبله عشق می نشیند تا روحش پالایه یابد:
دلم هوای مدینه
هوای خانه زهرا
هوای بوسه به دست و به چشم خدای ر
دارد
و نیز اینچنین در خویشتن خویش به
اجتماع می رسد. و از آنجا تا یگانگی و احدیت:
نامت
همچو یادت
جذبه ای ست تا راج گر
که از «من»
«ما» می سازد.
و ، او
در نهایت می بینیم که با چنان مرام و
مکتبی شعرش، آدم را شفاعت می کند تا از وسوسه شیطان دور بماند:
آدم
این عاصی به زمین رانده ر
بی هراسی
از وسوسه شیطان
همراه خویش
به بهشت می برم
...
...
هر چند عرفان در شعر امروز بی سابقه
نیست و نمونه ی اینگونه نگرش را می توان در شعرهای مرحوم سهراب سپهری یافت ولی فرقی
بر تارک می ماند. اگرچه «دید» و جهان بینی وی عرفانی است اما او نظر به کل عرفان
شرق دارد عرفانی که ریشه در تعالیم بودا و مکتبهای عرفانی هند دارد.
لیکن شعر صاعدی ریشه در عرفان شیعی
دارد. ریشه در جای جای سنتهای
اخلاقی خاندان طیبه رسول الله دارد. با همه فرازهای روحنوازش و این مسیر را در شعر
نوین امروز کسی تاکنون نپیموده .
صاعدی این همه لطافت شعرش را مدیون
کلمات نیست و نه مدیون تشبیهات، بلکه روح سلوک بر عبارات این دفتر حاکم است و سلوک
شاعر است که حقیقت به دفتر می بخشد و آنچه می گوید حال است نه قال .
حال کسی که وجدان می کند و قلم اش
خود به یمن اشتیاق بر کاغذ می نویسد و دست شاعر- تنها واسطه ای بین او و شوق درونش
می باشد- که گل واژه های زیبای عشق را بر صحیفه ترسیم می کند .
و شاعر سلوک خود را مدیون نگاههای
حرمت افزای دیدگان زهرا می داند. او از حنجره متبرک توسل رعد وار یا زهرا می گوید و
با بازوان طلایی یقین ، خورشید را بر شانه های عریان شب میهمان می کند، و می داند
که به این ترتیب خواب قطبی شهر خواهد آشفت
شاعر، در جاذب ظهور نام زهراست که
رشد می کند و شکوفه می زند و از ثمر سنگین می گردد.
و دیگران را نیز به این راه فرا می
خواند، که :
با راهیان بگو،
زهرا را
در فرافکر
زاد و ذخیره داشته باشید،
همیشه روز نیست.
عباس مهری آتیه
تهران –
20/9/65